امروز روز عجیبی بود تو کتابخونه. صبح تنها بودم و اروم اروم شروع کردم ب زیست خوندن. فصل ۷ زیست ۱۱ خیلی سخته ولی خیلی هم جالبع و عجیبه! توی ۴ تا صفحه کل دستگاه تولید مثل مرد رو توضیح میده و جمع میشه. تهِ تهِ سخت بودنش اینه ک fsh و lh روی سلول سرتولی تاثیر میزاره یا بینابینی و ۴ تا لولع پر پیچ و خم داره. ولی مال زن. پدرتو در میاره. توی ۶ صفحه توضیح داده و ۱ صفحه ۳ تا نمودار مختلفه ک تاثیرات هورمون ها روی ی سلول و روی دیواره رحم میبینی و تک تک این نمودار هارو باید برسی کنیو بعد همه شونو باهم. ولی ازیین پیچیدگیش خوشم میاد اینکه هی باید بگی خوب. الان این کم شد. دیواره رحم تخریب میشه و اون سلول شروع میکنه ب بزرگ شدن و تهش ن خودت میفهمی چی گفتی ن کتاب میدونه راجع ب چی حرف میزنه و نه تست میدونه باید چیو ازت بخاد.

حالا ول کن. وقت ناهار هیچکی نبود دیگ. خاستم برم بیرون تو پارک بشینم ک برادر منصوری عصبانی اونجا بود و برگشتم بالا و وقتی رفتم تو دیدم نرگس تنها اونجا نشسته وقاعدتا رفتم پیشش(هرچند اینکه میخاستم برم تو پارک یکی از دلایلشم همین بود ک با نرگس تنها نباشم!) نرگس‌ از من حدودا ۲ سال بزرگتره و اون دفعه تو دستشویی ک دیدمش بهش گفتم چ قدر لباست قشنگه و اونم از هودی youth من تعریف کرد و کم کم اشنا شدیم باهم. و دفعه قبل ک دستبند رنگی رنگی مو دید ازم پرسید lgbt ام یا ن. یا چند ثانیه تو شوک بودم اصلا! وقتی تو ناهارخوری پیشش نشستم شروع کردیم اروم اروم حرف زدن و وجه اشتراک های خیلی بیشتری پیدا کردیم. (بیا ب اینم توجه داشته باشیم ک من وقتی تنهام چ قدر سرد و عصبانی و ادم مزخرفی ام. ولی با نرگس اصلا اینطوری نبودم! برای خودمم عجیب و جالب بود!) نرگس انگلیسیش خوبه و فیلم میبینه. توی بارون اهنگ lost in japan شان رو گوش میده و روی دیوار اونجا ک کمدمونه bts مینویسه تا فن های دیگه رو پیدا کنه و از شان ب خاطر این ک همسنشه و اینقدر بیشتر اون موفقه سعی میکنه خیلی خوشش نیاد! ادم عجیب و جالبیه. حس میکنم خعلی عادم میتونه باهاش راحت باشه. کلا دختر خوبیه. :))

عصر ک بارون گرقته بود وقتی میخاستم برم بیرون اعظم و آبدارزاده و اینا رو دیدم و تا اومدیم بریم پایین ابرا رفته بودن و افتاب شده بود و کلی با بچه ها پایین حرف زدیم و خندیدیم. قطعا آدم های چهرازی بهترین عادمایی بودن ک تو کل عمرم دیدم(میتونیم بگیم ۹۰ درصدشون!)

بزار از مرضیه هم بگم. آقآی کتابخونه اس موهاشو پسرونه زده و ی چیزی شبیه حلقه دستشه و ساعت مردونه و پیرهن و شلوار مردونه میپوشه‌. یه بار یکی از پیرهن هاش دقیقا شبیه یکی از پیراهن های داداشم بود:)) اون موقع بود م مطمعن شدم کلا میره مردونه فروشی خرید(حالا ن اینکه خودم نمیرم:/) و وقتی از کنارت رد میشه تا چند دقیقه بودی عطرش باقی میمونه. کلا با همه زود رفیق میشه و ی حس راحت بودن و اینایی داره باهاشون ولی با من نه. یادمه اولین بار ک دیدمش طوبی(حتی مطمعن نیستم اسم اون دختره طوبی اس یا ن:/) بهش گفت بیا تو با لیمو حرف بزن و اونم گفت ن من نمیخام باهاش حرف بزنم. "اون زیادی با ادبه" و من تو دلم میگفتم وات د فاک دود؟ پس من تصمیم گرفتم کلا باهاش کاری نداشته باشم و اون. رفتارش عجیبه. نمیفهمی دقیقا فازش چیه! باید فاصله ایمنی رو باهاش حفظ کنی ب نظرم! :))

کلا داره ب سرعت و عجیب میگذره. کتاب عربی رو ک باز میکنم انگار مغزم از حالت اماده باش درمیاد و میره اون گوشه جمجمه ام میشینه وشروع میکنه ب سوهان کشیدن ناخوناش و میگه:" خوب. در چ موردی میخای برات مزخرف بگم و روح روانتو بهم بریزم؟" شیمی کم کم دارم میفهمم و هنوز توز توی خونه نمیتونم درس بخونم. نمیدونم واقعن چرا هی میخام اینارو بنویسم و ثبتشون کنم و میخام دوباره وبلاگمو زنده کنم. ولی حس میکنم این ننوشته باعث شلوغی بیش از حد مغزم شده. برا همینه ک هی جمله توی سرم حرکت میکنه و هی فکر میکنم. باید بریزمشون بیرون :) پس اگ اذیت میشین و علاقه ای ندارین برید:) هرچند کسی ک تا اینجا رسیده قطعن با خاست خودش خونده:))


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها